تا به حال شده چیزی بماند توی گلویت؟ یعنی نرود پایین. سنگ شود. هضم نشود. شده؟ در اوج گرسنگی قوت غالب را بخواهی بخوری و در گلویت گیر کند. از چه؟ از مشاهده یک رخداد معقول، تیپیکال و استاندارد در عشق. از حسادت. از یک آن. از یک تصویر.
جان و قلب آدمی به شنیدن بعضی جملات گره خورده. به اینکه یکی بگوید: ئه موهات چه خوبه. یا عطرت چه خوبه. میدانی چه میگویم؟! قلب آدمی گره خورده به گفتن و شنیدن دوستت دارم. حیف که من رتبه اول را در گفتن و شنیدن دوستت دارمهای تاریخ گذشته و باطله دارم.
حالا تصور کن خودت را لال کنی. نگویی. یک رخداد معمولی خفهات میکند. سیبزمینی را دیگر نمیتوانی هضم کنی. میماند در گلویت.
+ جملات مخدوش است. کلمات مخدوش است. این نوشته به کل مخدوش است.
+ مرغ مینا برگشت به خانه. " آزادی " را بلد نبود.
یک ,مخدوش ,شنیدن ,جملات ,آدمی ,قلب ,مخدوش است ,گره خورده ,قلب آدمی ,از یک ,گفتن و
درباره این سایت