دو روز بعد از میخواری، همپیالهها اعترافات هنگام مستی را رو میکنند. انگار از سفارش مادرم برای خواندن آیات رحمت به وقت صبحگاه حرف میزدم. از روزهای اسلحه و خون، از جبهه و سنگر پدرم میگفتم. حتی انگاری گفته بودم اگر تا سال بعد افسار زندگیام به دست خودم نباشد، از ایران میروم. میروم استانبول؛ دلتنگشم. انگاری سالها مقیم آنجا بودم. چرت گفتم البته. خودم که یادم نیست. نمیدانم چقدر پرت و پلا گفتم. آن شب خیلی خوردم، تا قبل از دمیدن آفتاب نوشیدم و رفتم مستراح که تگری بزنم، اما آنجا خوابم برد. اینرا یادم هست؛ چه کثافتی و چه لجنی.
در کافهای کنار پل کالج اینها را مینویسم. احساس میکنم آن یارویی که در میز پشتی نشسته، میتواند کلماتم را بخواند. بیرمق و خستهام. اما باید بنویسم. دیگر کارمند شدهام. یکی از آن سیل کارمندان بیحوصله این شهر کوفتی شدهام. همانها که یک عمر میترسیدم شبیهشان بشوم. همانها که صبحها در مترو جمعیت را هل میدهند تا خودشان را جا کنند توی واگن. همانها که دفترکارشان ونک به بالاست و خانه قوطی کبریتیشان در نکبتآباد. همانها که پادکست گوش میکنند. آخر ما در شهر کوهستانی کوچکمان پادکست گوش نمیدادیم؛ ما صدای بازار، داد و بیدادهای باربرها، صدای بازی بچههای کوچک محله، صدای کرهنیخانا، صدای مظفریه، صدای قهوهخانهها و صدای بلالفروش را به صدای نکره گویندههای پادکستهای دوزاری ترجیح میدادیم.
از پارک ساعی میاندازم توی وزرا. از جلوی بوتیکهای عطر میگذرم و جلوی ویترین صنایعی میایستم. به کت و شلواری نگاه میکنم که خیلی زیباست. باشکوه و افسانهای. حالا حتی کت و شلواری که پایم را اندکی بیشتر باز کنم خشتکش پاره میشود را به شلوار جین ترجیح میدهم. زندگی قشنگه. حیف ولی خستهام. حقوق خوبی دارم، معشوقهام روز به روز زیباتر میشود و خواستنیتر. شام و ناهارم سر وقت است. خوابم کم است، اما خب. قهوهام به راه است. سیگار زیاد میکشم، اما خب.
زورم به زندگی نمیرسد ولی. پدرم همان که از روزهای رشادتش در مستی میگفتم، همان که بعید میدانستی روزی تار مویی سفید کند یا کمر خم کند؛ پیر شده. مادرم پیر شده. زور زندگی میچربد به دویدنهای آدمیزاد. مغموم و ناراحتم، که دورم از آنان. یکی گفت: خوشحال باش که روزهای جوانی و رعنایی والدینت دیدی. چیزی نگفتم. اما اگر قرار بود چیزی بگویم، میگفتم: رفیق، بیخیال. من باید زمان را متوقف کنم. من باید اکسیر جاودانگی پیدا کنم برای آنها. اما عاجز و ناتوانم. و غمگینم. حقوقم خوب است که باشد، به چپم.
صدای ,زندگی ,همانها ,کنم ,وقت ,روز ,همانها که ,را به ,پادکست گوش ,همان که ,کت و
درباره این سایت